نویسنده:
سال انتشار: ۲۰۱۵
تعداد صفحه: ۲۰۰۰
ردهبندی سنی: راهنمایی
داستان:
این داستان، یک دنیای آلترناتیو (فارسیش چیمیشه دقیقا؟) از دنیای رولینگ است که در آن پتونیا اوانز بهجای ورنون دورسلی با یک استاد آکسفورد ازدواج میکند و در نتیجه هری در خانوادهای واقعی و با عشق و محبت و با تربیتی کاملا علمی و منطقی بزرگ میشود تا زمانی که موقع رفتن به هاگوارتز میرسد...
کمی بیشتر دربارهٔ کتاب :
- من از بچگی عاشق کارهای رولینگ بودم. نهایتا خیلی که با هم خصومت داشتیم به چشم یک رقیب قابل احترام به رولینگ و دنیای جادوییش نگاه میکردم (هنوز هم همینطور به رولینگ نگاه میکنم). با این حال از همان نوجوانی اعتقاد داشتم که رولینگ یک جاهایی خیلی کمتر از چیزی که میتواند از دنیای جادوییای که پایهگذاری کردهاست، استفاده میکند. راحتتر بگویم: ایده دنیای جادویی و هاگوارتز در دست رولینگ حیف میشد.
- هری پاتر و شیوههای منطقگرایی، نوشتهٔ یک محقق هوش مصنوعی است و در آن سعی کردهاست که داستان را به شیوهای منطقی جلو ببرد و نگاهی منطقی به دنیای رولینگ داشته باشد.
- مثلا یکی از ایدههایی که زیر دست رولینگ به معنای واقعی کلمه حیف شده بود بحث سفر در زمان بود. یک بار در زندانی آزکابان و یک بار دیگر (با شدت بیشتر) در فرزند نفرین شده با تمام قوا تمام پتانسیل این قصه را به گند کشید. در حالی که بازیهایی که در این کتاب با زمان انجام به وضوح بهتر و قویتر و منطقیتر از تمام کارهای رولینگ بود. مهمتر از همه در این داستان یک سری قوانین منطقی بر زمان حاکم است که به نویسنده اجازه میدهد در جای جای داستان و توسط افراد مختلف به نحو احسنت از این حربه استفاده کند.
- هر چه کتاب جلوتر میرود بیشتر به احمقانه بودن برخی کارهای رولینگ پی میبرم. واقعا چطور میشود که دامبلدور با این همه شاگرد مشنگزاده در سال ارباب حلقهها نخوانده باشد! یا چطور میشود که ولدمورت واقعا اینقدر ابله باشد و با این حال با فقط ۴۰ نفر کل بریتانیای جادویی را زیر سلطه گرفته باشد؟
- از آنجا که این مالکیت مطلق هری پاتر و دنیای جادوییش در دست رولینگ است و این کتاب یک فن فیکشن محسوب میشود، پس به صورت رایگان روی سایت منتشر میشد. پس این یک کتاب در حال نوشته شدن بود که نهایتا یک ویرایش نهایی شدهاست. انتظاراتتان را با این واقعیت تطبیق بدهید: فصلهای ابتدایی کتاب (شاید تا 10 فصل اول) صرف تکهپرانی به رولینگ و قواعد مزخرف و باگهای دنیایش میشود. بعد از آن سعی میشود یک داستان با پیرنگ پیچیده بنیان نهاده شود و در اواخر هم به وضوح سعی میشود تا همه ماجرا به نحوی آبرومندانه و موفق جمع و جور شود که به نظرم شد.
- یکی از جذابیتهای این کتاب برای من بحثهای مفصلیاست که درباره جامعهشناسی و خصوصا بحث قدرت ارائه میداد. برای منی که علاقه دارم به جای خواندن این بحثها به صورت انتزاعی در کتابهای جامعه شناسی واقعی، این مفاهیم را در حال حرکت در داستان ببینم این یک فرصت فوقالعاده بود.
- و اما شخصیتها:
۱. هری پاتر: نمیدانم چرا؟ ولی از شخصیتهای زرنگی که سعی میکنند به صورت منطقی سوالها را حل کنند خیلی خوشم میآید. برای مثال میتوانم به آرتمیس فاول (۳ از ۵)، شرلوک بیبیسی (۵ از ۵) و رینی ِ انجمن سری بندکیت (۴ از ۵) اشاره کنم. حتی نمیدانم این علاقه چقدر همهگیر است ولی فکر کنم از دیدن آدمی که کارهای خارقالعادهای انجام میدهد که با تواناییهای خودمان قابل انجام است خوشمان میآید. هر چند میدانیم در همه این ماجراها چیزهایی غیرعادی دخیل هستند که در زندگی عادیمان وجود ندارند اما حاضریم در مقایسه با باقی ابرقهرمان ها از این مقدار تفاوت کوچک بگذریم. یک نکته جالب دیگر همراهی این هوش و ظرافت با یک جسارت و گستاخیاست که در اکثر شخصیتهایی نام بردم دیده میشود. اینجا هم این گستاخی دیده میشود و از قضا خیلی اعصاب خورد کن است!
۲. ولدمورت/کوییرل/مونرو/ریدل: فکرش را بکنید که لرد ولدمورت معروف، یکی از قویترین تبهکاران دنیای جادویی در طی 8 قرن اخیر، کسی که به دامبلدور التماس میکرد تا به او اجازه بدهد فقط یکسال در هاگوارتز دفاع در برابر جادوی سیاه تدریس کند، در کتابهای واقعی رولینگ یکسال در این موقعیت شغلی بود. و چه کار کرد؟ هیچی! مثل یک آدم مصروع یک سری مزخرفات به بچهها درس داده بود و آخرش رفت پی کارش. چراااا؟! به شخصه کوییرل این کتاب را که یک استاد خلاق با کلی ایده جذاب درباره این رشتهاست با کلی کار فوق برنامه جذاب.
من همیشه واقعا عاشق مدرسه راهنماییم بودم . برای همین آن را با هاگوارتز مقایسه میکردم. حالا با اضافه شدن چنین استاد فوقالعادهای به کادر هاگوارتز شباهتهایش به حلی۲ بیشتر شده و من بیشتر عاشق هاگوارتز شدم :-)
از کوییرل که بگذریم، ولدمورت این کتاب هم به مراتب از نسخه رولینگ بهتر است: یک آدم بد به مراتب فوقالعاده. کسی که برای کارهایی که میکند یک انگیزه انسانی دارد؛ به اندازه قدرتش باهوش است؛ یک سیاست مدار زیرک است که مهرههایش را در همه جای صفحه چیدهاست و با همه توانش بازی میکند. برای این که به ذهن نزدیک شود میتوانم به شخصیت یوروس در مجموعه شرلوک بیبیسی اشاره کنم فقط کمی انسانیتر و قابل درکتر.
۳. دامبلدور: خب من به شخصه از بین همه این شخصیتهای این کتاب دامبلدور را بیشتر درک میکردم. آخرش هم که مشخص شد که با کیست. با اینحال نویسنده، هری و ولدمورت خیلی بد با این دامبلدور تا میکنند. شور جوانی و غرور ناشی از احساس علم و باهوش بودن زیاد... با این حال خوشم میآید که خودش هم متوجه است قهرمان این کتاب هنوز هم دامبلدور است.
* بهترین جملههای کتاب برای من جاییاست که شخص ولدمورت/کوییرل از بمبهای اتمی به عنوان ارمغان علوم تجربی انتقاد میکند و میگوید حتی لزد ولدمورت هم این قدر ابله نبود که بخواهد بر یک دنیای نابود شده حکومت کند. و بله! من با وجود تخصص و کارم هیچ دل خوشی از رویکردهای علوم تجربی مدرن ندارم و برای همین خیلی از جاهای کتاب با مذاقم سازگار نبود و وقتی از زمانی میگفت که علوم تجربی مرگ را از بین خواهد برد فقط توی دلم به این خوشبینی سادهلوحانه (از نظر خودم) میخندیدم. خیلی وقت است که به وعدههای بهشتی علوم تجربی بدبینم.
این طولانیترین پروژه کتابخوانیم تا به امروز بوده. برای همین فکر کنم یادداشتی به این بلندی شایستهاش بود :-)
خلاصه اگر بخواهم بگویم: اگر (از رمانهای فانتزی یا علمی-تخیلی خوشتان میآید یا طرفدار هری پاتر بودهاید یا از خل و چل بازیهای افرادی مثل رندال مونرو و کمیکهای پیاچدی کمیکز و... خوشتان میآید) و وقت و حال ۲۰۰۰ صفحه انگلیسی خواندن را دارید احتمالا تجربه لذتبخشی از خواندن این کتاب خواهید داشت.از نظر من این کتاب با اقتدار عنوان بهترین شروع داستان در حوزه کتاب کودک را (خصوصا فانتزی) کسب میکند :-). یک شروع فوق العاده با معماهای عالی و راهحلهای عالیتر.